نتایج جستجو برای عبارت :

آمده بودم بگویم سلام!

سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام س
«داغ کندی» نام روستایی است در منطقه چاراویماغ آذربایجان شرقی. این روزها برف زیادی در این منطقه باریده است، تا حدی که اعلام کرده‌اند تمامی مدارس تعطیل است. اما محمد صادقی معلم روستا، با وجود برفی که تا بیش از یک متر از سطح زمین آمده بالا است؛ با همتی بی نظیر توانسته است برف‌ها را به کناری زده و راه رسیدن بچه ها به مدرسه را باز کند. دیدن چهره بچه‌ها و راهروی بلند بالایی که در دل برف‌های انباشته روی هم پدید آمده، دیدنی است.
شعر سلام✋دوست خوبم سلام سلامدوست دارم در یک کلاممیخوام همیشه از خدادوستی ما نشه تمامسلام من مثل گلههدیه ی من برای تومثل صدای بلبلهمیگم منم فدای توسلام دلو شاد میکنهانگاری که بادبادکهخبرهای خوب میارهسلام من قاصدکهمیگم با مهربونی سلام با خوشزبونیسلام یعنی محبتاینو خودت میدونی
دیروز صبح رفته بودم کلیسای بیت‌لحم و پیرمرد را به هزار خواهش راضی کردم در را باز کند تا در محراب دعا بخوانمچهره‌ام داد می‌زد چقدر حالم بد است. پیرمرد کنارم ایستاده بود و پشت سرهم ارمنی حرف می‌زد و از انجیل می‌گفت تا مثلا آرام شوموقتی گفتم ارمنی نمی‌فهمم و مسلمانم، قیافه‌اش یک طوری شد،همان‌طور که به دیوانه‌ها نگاه می‌کنند. حق داشت، هیچ مسلمانی هشت صبح روز اربعین کلیسا نمی‌رود. حتی مسیحی‌ها هم هشت صبح کلیسا نمی‌روند.اما من هشت صبح کلی
کاش چهل سال زودتر به دنیا آمده بودم. تولدم همزمان می‌شد با اوایل پادشاهی محمدرضا پهلوی. چند سالی از کودتای سال 32 گذشته بود و احتمالا در صحبت بزرگترهایم از آن می‌شنیدم. فضای سیاسی عاشورای 42 را از نزدیک حس می‌کردم. شروع همه‌گیری مبارزات سیاسی گروه‌های مختلف را می‌دیدم.
ادامه مطلب
امروز یکی از با یکی از هم مغازه ای هام چشم تو چشم شدم و طبق عادت هر روز سلام دادم،  چهره ش ناراحت بود جواب سلام رو نداد فقط حدود چندین ثانیه ای زوم بود و بغض‌کرد حتی من اونقدر اوشگول بودم دوباره سلام کردم و اون دوباره ج نداد و من دیگه بی خیال به صفحه مانیتورم نگاه کردم
اینو واسه بنی نگفتم چون کلا رو مودی هست که فکر میکنه پسر کش هستم
و تعریف هم نخواهم کرد.
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودم..کاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نه..کاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی..!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
{از عاشورا تا ظهور - شماره 40}
 
از اسرار زیارت ناحیه مقدسه
 
... سلام ...
"سلام" نام خدا و زمزمه ی بهشتیان است. "سلام" کم کردن فاصله و نشانه ی نزدیکی قلب است؛ به همین خاطر در طلیعهٔ همه ی زیارات «سلام» آمده است.
اما تعداد سلام های وارد شده در این زیارت از غالبِ زیاراتِ دیگر بیشتر است! زیارتی با بیش از یکصد سلام:
سلام بر ملائکه/ سلام بر انبیاء؛ که نام ۲۳ تن از پیامبران آورده شده/ سلام بر امامان و اولیاء/ سلام بر فاطمه زهرا/ سلام بر روحِ زیارت؛ حضرت سیدال
من برای خداحافظی آمده بودمبرای آغازی بی پایاننه برای نبش قبر خاطرات مردهتو اما...بوی تواز پشت پنجره می‌آمدو تکان پرده توریدست‌های لرزان تو رالو می‌دادمن برایت دست تکان دادمو تو شایداز پشت پرده توری سفیدبرای تنهایی‌ام گریه کردیلرزش شانه‌های سایه‌اتتو رالو می‌داد. 
دیشب دوباره با محبوب جان صحبت کردم.
دو ساعت و بیست دقیقه داشتم فکر میکردم که چی بگم و چطوری سر بحث رو باز کنم.یادم افتاد صبح بهش سلام کرده بودم و بدون جواب گذاشته بود رفته بود و من مات و مبهوت به مسیر رفتنش خیره شده بودم،هی دلداری میدادم به خودم و میگفتم اشکال نداره حتما حواسش نبوده خودت که میبینی انگار امروز پریشونه و توی حالت عادی خودش نیست، یک ساعت آروم میشدم یک ساعت حرص میخوردم و به خودم فحش میدادم که حالا سلام نمیکردی میمردی؟!
آخر سر رفتم
باور کنی یا نه،
با هزار امید آمده بودم
بدون هیچ لباس گرمی
پاییز را به تن کنم.
 
میانِ تلخیِ این روزگارِ بی مروت،
آمده بودم کمی عطر سیب را بچشم،
کمی طعم انگور را.
و فراموش کنم که جریان زندگی،از بالا به پایین بود یا پایین به بالا!
 
فهمیدم که آلودگی هوای جهان؛
از دود سیگارهاییست که بی آنکه بفهمیم،میان لب های زندگی جابه جا می شود
و سهم هر کداممان
لااقل یک نخِ نازکِ تلخ است!
 
من کنار دکه ی پیرمردی که بساطش
پر از سیاهی واکس و کهنگیِ یک صبح تکراری بود
سلام بر ماه شعبان ماه رسول الله ماه ولایت 
ماه صلوات،  ماه صلوات شعبانیه ، ماه مناجاتِ
    الهی هب لی کمال الانقطاع الیک
سلام بر شب قدر نیمه شعبان و مولود مبارکش حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله فرجه الشریف، سلام بر امام حسین و سقای حسین ( علیهما السلام) و سلام بر حضرت علی بن الحسین ( علیهما السلام)  
ای رسول خدا ماه ماه شماست و مهمان کرامت شماییم یا حضرت رحمه للعالمین از ماه امیر مومنان علیه السلام بر خوان کرامتتان آمده ایم، شما را به حضرتش قسم
همچو شب باده تو از باده شب آمد ه ای،
ساغر لاله به کف بزم طرب آمده ای.
از کویری، که همه تشنه دیدار تو بود، 
ز سراب نظری دشت عرب آمدی،
 خنده شید شده دشمن هر شبنم گل،
جان به لب آمد و تو خنده به لب آمده ای.
کُشته ای غمزدگان را همه با غمزه و ناز،
از غزای غرض خود به غضب آمده ای.
روی خود تابی ز من، این دل من تاب نداشت،
تب طبخاله به لب حال عجب آمده ای.
همچو شب باده تو از بادیه شب آمده ای،
که برون از حد معیار ادب آمده ای.
ازبقیع تاکربلاخط شهادت آمده/یاوران نینوایی برحمایت آمده/حضرت سجادباشد گلفشان عاشقی/برحسین وزینب او باکرامت آمده/اوپیام کربلارابرده است تاشهرشام/شیعیان مرتضی راهم امامت آمده/دیده است باچشم گریان داغ جانسوزحسین/تاقیامت حضرت او با روایت آمده/دین پاک مصطفی را حجتی والاگهر/از تبارفاطمیه بین ولایت آمده/باولایت تاشهادت هست زین العابدین/یادعباس دلاور درشجاعت آمده/خاطرات قتلگاه و تل زینب دردلش/اشک چشمان بهاری بررسالت آمده/خیمه آل عبارا دشمنا
⚫️ یا فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها)...مادر به دلم بد آمده زود، نرومن تشنه ام ای تو آب، ای رود، نروآتش که در خانه ی ما را بد سوختشد آینه‌‌های شهر پر دود، نرودیروز مگر خودت نگفتی حالترفته ست کمی به سمت بهبود، نروبابایی من میان نامردان ماندبعد از تو دگر نخواهد آسود، نروآن شب که یکی عیادتت آمده بودجای لگدش به پهلویت بود، نروای کاش جهان ببیند آن وقتی راکه دشمن تو شده است نابود، نرو#زهرا_آراسته‌نیا @arastehnia#فاطمیه
وقت هم عهدی ایران باولایت آمده/امتحان وافتخاری سوی ملت آمده/انتخابات عظیمی ازبر ایران زمین/شوراسلام ولایی بابصیرت آمده/تیردرچشمان دشمن میزنداوج حضور/باولایت محوریها گنج وحدت آمده/بهرمجلس انتخاب یک وکیل باولا/سوی کشورجلوه هایی از سعادت آمده/اصلح هرانتخابی پیرو رهبربود/ازخمینی وشهیدان این وصیت آمده/دررکاب رهبرخود چون سلیمانی شویم/مالک وعمارهایی بر امامت آمده/انتخاباتی که آیدروز مرگ دشمنان/همره شوق حضوری گنج عزت آمده/لطف حق باآل احمد سو
سلام
سلامى شیرین و گرم
 به تازگىِ اینجا و حس خوب تازه بودن
 به شروعی دوباره و رهایى از انرژى هاى منفى     
 به خودم و این روزهاى تکرار نشدنی
 به دلم و این همه حس ناب و بکر که مدتها بود گم شان کرده بودم
و سلام
 به زندگى و اویى که به من هستى بخشید و از خودش در من دمید و من شدم آنچه که هستم
سلام
 به تغییر، به جراتِ دل کندن، به امید، به انگیزه و به همه لحظه هایی که شیرین اند و شیرین تر خواهند شد
 
ادامه مطلب
نگفته بودمتان. آن شب که عملم قطعی شد، یک آن لرزه به جانم افتاد که من اگر بمیرم، هیچ از من به جای نخواهد ماند ... هنوز هم می‌گویم ترسم از عمل نبود ... ترسم از چیز دیگری بود ... شما نمی‌دانید چه قدر، چه قدر، چه قدر سراپایم را استیصال گرفته بود. راستی راستی هیچ کاری نکرده بودم که بتوانم به آن دلخوش باشم ... پدر که رفت تا با دکترم حرف بزند موبایلم را برداشتم و خیلی از نوشته های این جا را که از دسترس خارج کرده بودم، به صفحه برگرداندم. نه از سر ناچاری ... نوش
✨✨خدای خوش حساب✨
شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند.
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.***تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی،چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟***تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر
دلخوشی این روزام ؟ گوش کردن ویس هایی که دختر همسایه (که حالا رفتن یه شهر دیگه) برام میفرسته. من خیلی تلاش کردم سلام رو بهش یاد بدم. اما فقط لام میگفت بعضی وقتا. الان سلام رو کامل یادگرفته و هردفعه که ویس میفرسته، سلام میده:))) 
نمیدونم میتونید تصور کنید یا نه وقتی اولین بار صدای سلامش رو شنیدم چقدر خوشحال شدم و ذوق کردم. یه روز رو ابرا بودم:))) و کارم فقط پلی کردن سلام هاش شده بود. 
مثل اینکه قراره این هفته بیان و دلم پر میکشه براششش. خیلی دلم تنگ ش
منی که بار سفر بسته بودم از آغازنگاه خویش به در بسته بودم از آغازبرای سرخی صورت به روی هر انگشتحنای خون جگر بسته بودم از آغازمنم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی که دل به مال پدر بسته بودم از آغازهنوز در عجبم که امیدوار چرابه هندوانه ی دربسته بودم از آغازبه دوستان خود آنقدر مطمئن بودمکه روی سینه سپر بسته بودم از آغازبه خاطر نپریدن ملامتم نکنیدکه من کبوتر پربسته بودم از آغازعجیب نیست که با مرگ زندگی کردمبه قتل عمر کمر بسته بودم از آغازاگر چه آخر این ق
سلام بر لحظه ای که زهیر با کلام همسرش حسینی شد... 
 
سلام بر لحظه ای که غلام سیاهی ندا سر داد: امیری حسین و نعم الامیر
 
سلام بر ناراحتی عباس، زمانی که دشمن فکر می کرد می تواند حسین را از عباس بخرد...
 
سلام بر سر بر نیزه بر افراشته حسین
 
سلام بر دستان ناتوان سجاد زمانی که هل من ناصر... پدر نه امامش را شنید... 
 
سلام بر لحظه اذن میدان گرفتن زینب برای پسرانش
 
سلام بر لبان تشنه اکبر که با آن رضایت شهادت را از پدر گرفت... 
 
السلام علی الحسین 
بربسیجی دلاور یاورقرآن سلام/حامی خوب ولایت ازبرجانان سلام/صف شکن درجبهه حق میخروشد دائما/حامی اسلام ورهبربرکت ایمان سلام/رادمردبابصیرت لشکر ایران ماست/ازبرای یاورحق بنده رحمان سلام/هم شجاع وقهرمان شددرنبرد دشمنان/رهروراه شهیدان اسوه دوران سلام/هست رزمنده همیشه دررکاب رهبری/عاشق خط امام وزمزم احسان سلام/گشته الگوی زمانه استقامت محوراست/بربسیجی های ناب کشور ایران سلام/لشکرصاحب زمان راباز معنا کرده است/اوشفاازبهرشیعه میشود درمان سلام/
سلام!
امروز یه پیام برام اومد با این مضمون که یه حساب برای من تو بانک سپه افتتاح شده و من باید برم و کارت عابر رو بگیرم از بانک این در حالیه که من قبلا خودم یه حساب باز کرده بودم و شماره حساب رو تو فرم ها نوشته بودم..نمیدونم چرا اینطوری شده و قضیه چیه؟
برحریم کربلا کاشانه ایمان سلام/بر حسین وزینب ومجموعه یاران سلام/سرزمینی که سراسرعشق معنامیکند/مسلم وهانی نخستین گوهراحسان سلام/برحبیب وحرو عابس بربریروشاکری/جمله اصحاب مولادردلش طوفان سلام/نوجوان مجتبی و یاوران برعلی/اصغرشش ماهه اوتشنه دوران سلام/شدجوان کربلایی شبه پیغمبر بود/برعلی اکبرش درپهنه میدان سلام/درکنار علقمه عباس غوغاکرده است/بر علمدارحسینی حامی قرآن سلام/ناظربرقتلگاهش زینب وسجادبود/درحریم شاه دین برحضرت جانان سلام/سخت ش
سلام برتو     که زیباترین  شیرین ترین  و  پرنشاط ترین کلمه  سلام است 
 
سلام برآسمان و زمین   و سلام برعشق 
 
هیچ بارانی ردپای خوبان را از کوچه های خاطرات نخواهد شست
 
دوست داشتن فقط گفتن نیست
 
گاه سکوت است
 
گاه نگاهی مهربان است
 
گاه دعا از دل و جان است
 
و گاه یک پیام  
 
محوراسلام وقرآن باولایت آمده/باچنین گنج بزرگی هم سعادت آمده/بهراین گوهرهمیشه جانفشانی میشود/همره عشق ولایت بین هدایت آمده/درره حیدر به پاشد انقلاب کربلا/ازبرای حفظ آن امرامامت آمده/اندر این عصرخمینی انقلابی شد پدید/بهرحفظ آرمانش بین شهادت آمده/ازتبارفاطمیه رهبرم سیدعلی است/مقتدایی بابصیرت بهر امت آمده/درولایت محوریها پیروی مهدی است/ازخدا بهرظهور او رضایت آمده/
زهرای بابا سلام
 
باز هم یک هجدهم ماه دیگر هم آمد و یک یادآور لحظه تلخ از دست دادن تو. شاید می گویی من را که از دست نداده ای!من هستم... بله باباجان ولی اینجا ندارمت.پیشم نیستی. در خیالم هستی و در قلبم. در دنیایی که نمی بینمش و می خواهم که ببینمش
 
بابا جان سلام امروز را هم گرفتم. امروز برای همین آرامم. امروز صبح خیلی زود بیدار شدم در حقیقت از سحر بیدارم تا الان. بعد نماز بود و آنجا نشسته بودم و غرق نگاه چهره زیبایت. خیره شده بودم و هر لحظه احساس می کر
شب میلادحسن وقت وصال آمده است/گوهرخوب ولابهر کمال آمده است/سبط اکبر پسر احمد وزهراوعلی است/اوکه چون جان رسالت به جمال آمده است/گشته تفسیرولایت زدل قرآنی/سوی اعطای کرامت زسوال آمده است/مجتبی مردخدا گوهراخلاص بشر/رمضان ازبرشیعه زجلال آمده است/شادشدحیدر وزهرا زقدوم حسنش/برکت ماه خدادرهمه سال آمده است/داده اومژده مهدی وهمان روزظهور/رهبری سوی بشر نیک خصال آمده است/
سلام بر حسین (ع)سلام بر دستان کوچک رقیه سه ساله 
سلام بر لب های خشک علی اصغر او که سیرابی اش به چند قطره آب داغ ابدی بر دلهاست 
سلام بر علم عباس 
بر قامت اکبر 
بر نجابت قاسم 
بر معصومیت عبدالله 
و بر تنهایی و صبر زینب سلام 
سلام بر محرم
تازه از گرد راه رسیده بودم کربلا. خسته و مریض. تو موج جمعیت سرمو بالا آوردم، روبروی در باب السلام بودم. قرآن قبل از اذان مغرب رو می خوندن. رسیده بود به آیه ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ...
و این زیباترین...دلنشین ترین...آرام بخش ترین و امن ترین جواب سلام عمرم شد...
میلادعلی امام دین آمده است/آن ساقی کوثربه زمین آمده است/ازعرش خدارحمت او جاری شد/یعنی که علی نور مبین آمده است/یاریگراحمد است واسلام نبی/آن عشق محمدامین آمده است/درکعبه طلوع مرتضی حاصل شد/از بهرولایت چونگین آمده است/هم کفو علی فاطمه شددردو جهان/الگوی خدا به مومنین آمده است/درسیزدهم ماه رجب نوررسید/محبوب خدای عالمین آمده است/تبریک به صاحب الزمان بایدگفت/میلاد امام مسلمین آمده است/
بچه که بودم، وقتی بابا از اداره می‌آمد، سلام می‌کردم و او همیشه در جوابم می‌گفت: "سلام به روی ماهت، به چشمون سیاهت!" و من همیشه فکر می‌کردم چشم‌هایم سیاه است. یعنی اصلا به ذهنم هم خطور نمی‌کرد چشم‌هایم رنگ دیگری داشته باشند. حسابش را بکنید، من روزی چند بار توی آینه خودم را می‌دیدم، اما نمی‌دانستم چشم‌هایم سیاه نیست. آن هم این همه وقت!
شاید باورکردنی نباشد، اما اولین باری که فهمیدم چشم‌هایم سیاه نیست، اول دبیرستان بودم. همان روزی که با ب
پریروز بود که اولین بار این حس را پیدا کردم.
حس کردم شب، کسی خواهد آمد. پیام خواهد داد. 
نمی دانم که. اما یک نفر که تازه می‌آید. می‌آید و می‌ماند.
تمام روز به انتظار گذشت. تا اینکه شب شد.
و من همه‌اش در این حس قشنگ انتظار بودم.
که او می‌آید... و سلام می‌دهد... و پاسخ می‌شنود. 
شب تمام شد، صبح هم رسید، اما کسی نیامد.
فردایش هم همین‌طور. امروز هم.
حالا امشب دارم به این فکر می‌کنم که فردا چه می‌شود؟
این حس قشنگ انتظار به کجا می‌برد مرا؟
یا در واقع ای
مرغ دل درشهرقم بهرزیارت آمده/موسم جشن وسروریک ولادت آمده/حضرت معصومه باشد بنده خوب خدا/دخترموسی بن جعفر باکرامت آمده/آسمان معرفت را حضرتش الگوی ناب/حامی اسلام وقرآن وولایت آمده/اهل بیت مصطفی را بارگاهش شدحریم/سوی شیعه هم شفیعه هم سعادت آمده/خواهرمولارضاشدمثل زینب با حسین/شیعیان ومسلمین رابر عنایت آمده/ازوجودش قم همیشه مقتداو سروراست/علم وایمان در حریمش تانهایت آمده/مرقدپاک وشریفش یادمان فاطمی/زمزم احساس دینی برامامت آمده/تا ظهورمهدوی
سه ماه بود موهامو رنگ نکرده بودم سفید ها سلام و علیک میکردن و به جز ریشه بقیه قسمتها دو یا سه رنگ شده بود اما خوشحال بودم تصمیم داشتم یه کم که بلند تر بشه کوتاه کوتاهش کنم تا رنگ ها بره.
اما مجبور شدم همین امروز رنگ کنم .هر وقت موهامو رنگ میکنم حالم از خودم بهم میخوره...
یادم میفته که نمیتونم در مقابل پیری و مرگ مقاومت کنم.
اینکه پوست صورتم به زودی چروک میشه و همه چیز از بین میره.
سرتون و درد نیارم
بنده مثه اینکه چندین بار با رییس دانشکده برخورد داشتم بدون اینکه بفهمم و یا حتی سلام کنم
اخرین موردی که واضحا یادمه این بود که کنار تکنسین وایستاده بودم ایشونم بود بعد من در یک قدمیشون بودم بهم گف سلامینی میدونید اون اول سلام کردخیلییییی بد بود امروز تازه فهمیدم:)
اخه همیشه تصور من این بود رییس هیچوقت اینقدر به دانشجو نزدیک نیست و برای دیدنش باید وقت گرفت و...
حتی نمیدونستم متخصصم هستن
ینی دقیقا همینقدرررر از مراحل پرت تشری
بلاخره بعد از مدت‌ها که ایده ساخت دوباره وبلاگ توی ذهنم می‌گذشت تصمیمم رو گرفتم و الان اینجام.
اینجا قراره جایی باشه برای نوشتن از فکرها، ایده‌ها، خاطره‌ها و هر آنچه که از ذهن نگار عبور می‌کنه و  دوست داره که ثبت بشن. جایی که من و نگار کمی باهم خلوت کنیم. اون کنج خلوتی که مدت‌هاست دنبالش بودم.
بله، سلام نگار رو پذیرا باشید :)
سلام مامان!
امروز سر کلاس داشتم چند تا از نامه هایی که برای خواهرت هدی نوشته بودم را میخواندم، بچه ها صدایشان در آمده بود و مدافعان حقوق تو شده بودند که چرا برای تو نامه ننوشته ام و چرا بین بچه هایم تبعیض قائل میشوم!
گفتم برای زینب هم نوشته ام. گفتند حتما نوشته اید: مراقب خواهرت هدا باش! نکند صدایش را در بیاوری مگر نه میکشمت  :)))
جانِ مادر! راستش عذاب وجدان گرفتم‌. آمدم بنویسم هیچ هم اینطور نیست. خیلی هم دوستت دارم. فقط نمیدانم چرا نوشتن برای هدی
بسم‌الله...
سلام!
+
مدت‌هاست نوشته‌های این‌جا پیش‌نویس، باقی می‌مانند و منتشر نمی‌شوند ولی این بار غم دارم. غم خودش را از گوشه‌ی دل‌م پخش کرده و الان رسیده به آخرش. غم دل‌م را گرفته و پر از تجربه‌ی احساسات جدیدم.
 
دی‌روز صبح بلند شدم برای نماز صبح. با حواس جمع و پرت و در حالتی از سکر شیرینی خواب سحر. از دی‌شب‌ش گوشی را چک نکرده بودم و روی حساب شلوغی و حواس‌پرتی این چند وقت گفتم نکند قراری چیزی را فراموش کرده باشم. اینترنت گوشی را روشن کر
درنیمه ماه خداباران رحمت آمده/میلادپاک مجتبی نور ولایت آمده/بیت علی وفاطمه شدگلفشان معرفت/سروربرای جنت وفیض امامت آمده/دامان پاک مصطفی دربر گرفته یک گلی/خشنودی ایزدنگر تندیس عزت آمده/از سفره احسان اوسیراب گشته شیعیان/یعنی حسن آن حجت خوب کرامت آمده/اشکی ز شوق ومعرفت ازگوشه چشمان چکد/سلطان فیض ایزدی بهر عنایت آمده/ازنسل پاک اونگر رهبر برای شیعیان/اززمزم اخلاص اوبسیاربرکت آمده/یامهدی صاحب زمان تبریک میلادحسن/چون مجتبی سالا دین ازبهر جنت آ
سلام همراهان گرامی 
مدتی بود وبلاگ را به روز نکرده بودم و مطالب جدید در زمینه های حقوق بانکی اعم از رای دادگاه و بخشنامه های جدید بانک مرکزی و نظریات حقوقی در طرح و پیگیری دعاوی علیه بانکها در وبلاگ منتشر نکرده بودم اما در کانال دعاوی بانکی در تلگرام در خدمت هموطنان بودم زین پس سعی میکنم همزمان با انتشار مطالب در تلگرام در وبلاگ هم مطالب منعکس گردد
ارادتمند _حمیدرضا یوسفی نژاد
توو اتاق روبرویی‌مون یه پسره ست که دیروز از صبح تا ساعت ۵ سیزده بار بهش سلام کردم! فرض کن ۱۱ ماهه داریم همدیگه رو می‌بینیم و من ۱۱ ماهه منتظرم یه راه ارتباطی باهام بگیره و بگه اسمت چیه؟ چی می‌خونی؟ بچه کجایی؟ و یا اینکه اصلا یه بار به جای "سلام" بگه "سلام. چطوری؟"تنها کسی که باهاش هم‌صحبت نشدم. راستش منتظر بودم ببینم بالاخره کِی پیش‌قدم می‌شه. ولی خب انگار فازش سنگین‌تر از ایناست. حس می‌کنم مثل ربات‌ها کد نوشتن براش. حتی چندبار امتحانش کرد
برحسین وکربلا وبرمحبانش سلام/برسپاه انقلاب و پاسدارانش سلام/جنگ مابا دشمن دین تاهمیشه برقرار/بهرعمارولایت گنج ایمانش سلام/شدسپاه پاسداران سرفراز وجاودان/برسلیمانی ایران مردمیدانش سلام/دشمنان ملت مامثل شمرو حرمله/بهرنابودی دشمن تابه پایانش سلام/پاسداربابصیرت هرکجایی حاضراست/بر خلوص بندگی و عشق ایرانش سلام/دررکاب رهبرمامی خروشد درجهان/برامام ومقتدا وبرشهیدانش سلام/شیعیان پاک مهدی برفرج آماده باش/تاظهور حضرت اوبهریارانش سلام/
از مزیتهای دیگر دسترسی به دفتر خاطرات بیست سال پیش، در میان نهادن خاطرات مشترک با دوست دیرینه ات است و قسمت جالب ماجرا این است که در یک صحنه ی خاص دو برداشت متفاوت خود را نشان داد. چیزی که فکرش را میکردم و این سالها در موردش اندیشیده بودم کاملا غلط از آب در آمده بود. یعنی آنطوری که دلخوشش بودم نبود. واقعا چقدر آن زمان بدبخت بودم که رفتار را جایگزین حرف میکردم و این همه سوتفاهم زاده شده بود! دیر بود رسیدن به اینجا. خیلی دیر. ولی خدا رو شکر همه چیز
سلام عزیزای دلم،
امروز از پایان یه دنیا و شروع دنیای جدید براتون حرف میزنم.راستش دیگه از مدیریت خسته شده بودم .یه روز یه ایمیل به دستم رسید که تو دیگه مدیر نیستی منم که تمام زحمات این چند وقت رو بی ثمر دیده بودم از این تصمیم بدون قید و شرط استقبال کردم .کاش میتونستم متن ایمیل رو براتون کپی کنم تا بفهمید آدمها چه طوری کارهای غلط رو توجیه میکنند .بعد از چند روز مدیرعامل صدام کرد و گفت حقوقت خیلی زیاده یه کاری کن که ارزشش رو داشته باشی ومن  نمیتون
سلام سلام من اومدم برید کنار جیگری نشین :)
صبح بخیر رفقا 
خوبین خوشین ؟
من از دیشب تا همین دقایق پیش در حال پرواز بودم 
اون هم تو آسمون شب   من بین تمام ستاره ها و کهکشان ها در حال پرواز :) 
خدایا ممنون ازین هدیه ی قشنگت ،آخه تو خواب یصدایی میگفت این هدیه ی خداست برای تو
 
خدا جونم ممنونتم، عاشقتم ❤
 
#پست موقت 
 
 
 
وقتی حوصله هیچکس را ندارم، با خودم درباره تمام داشته هایم حرف میزنم. 
من خیلی استعدادها دارم که باید به خاطرش خدا را شکر کنم. خیلی امکانات دارم که باید قدر آنها را بدانم. 
گاهی ناشکر میشوم...
من تا اینجای کار خیلی خوب پیش آمده ام. خیلی خوب از پس همه چیز برآمده ام. 
فقط احساس تنهایی میکنم. تنهایی سمجی که هرلحظه با من است و تا مغز استخوانم را به درد می آورد. 
+امروز رفتم دانشگاه. فقط من آمده بودم و یکی دیگر. نمیدانید چه حال خوشی دارم که او را دیدم. خد
بهرشیعه دررجب طوفان ماتم آمده/درشهادت نامه او بازهم غم آمده/حضرت موسی بن جعفر شدشهیدراه دین/از فراقش ناله هایی چون محرم آمده/هفتمین گوهر برای دوستان اهل بیت/یاداز زنجیر وزندان اشک زمزم آمده/میشود باب الحوائج کشته درسجن بلا/مجلس سوگی برای او فراهم آمده/زمزم دلدادگی شیعیان کاظم شده/بهرایمان وولایت حبل محکم آمده/تسلیت برمهدی او درفراق حضرتش/برمصیبتهای کاظم بازمرهم آمده/
متن شایعه
" فرق درود و سلام: 
چه زمانی به کسی درود میفرستید ؟ 
زمانی که کار یا حرف کسی را پسندیده تحسینش میکنید . پس درودحاوی عشق محبت و انرژی مثبت شماست برای فرد  و فرستادن درود بر کسی یعنی فرستادن بهترین آرزوها که در یک واژه خلاصه شده است ... اما سلام : سلام از ریشه" سلم" یعنی سر به فرود آوردن و به معنی تسلیم و تواضع شما در مقابل شخصی دیگر است .سلام از فرهنگ عرب گرفته شده و برای آن فرهنگ که دایما در جنگ و خونریزی بودند حاوی این پیام بودکه من جنگی ب
باز هم دربدر شب شدم ای نور سلامباز هم زائرتان نیستم از دور سلامبا زبانی که به ذکرت شده مامور سلامبه سلیمان برسد از طرف مور سلام
 
کاش سمت حرمت باز شود پنجره هاباز از دوریت افتاده به کارم گره ها
ننوشته ست گنهکار نیاید به حرمپس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم
برسد خواهش این ناله ی ممتد به حرمزود ما را برسانید به مشهد به حرم
مست از آنیم که از باده به خم آمده ایمما سفارش شده ایم، از ره قم آمده ایم
 
یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباستپس از این فاصله تا ط
سلام بهار خاتون! سلام رستاخیزِ طبیعت! سلام ماه رویِ زیبا! سلام کیابیایِ گیتی! خوش آمدی، صفا آوردی، یک بغل غنچه با خود به همراه داری که!.. زیبایِ‌من، بهارِ من، به زندگی‌ام خوش آمدی!.. خوب شد که آمدی، ای امیدِ قلب های نا امید!.. ای فرستاده‌ی خدا، ای فرشته‌یِ مهربانی!.. بگذار کمی تو را به آغوش...
بسم الله الرحمن الرحیمسلام عزیزم. دلم خیلی برات تنگ شده. همیشه توی فکرت بودم و هستم. راه ارتباطی باهات نداشتم. چه غمگین ... شما دوست مهربونی بودی و هستی. چه قدر دلم می خواست ازت خبری داشتم. ممنونم ازت. ممنون که خبرم کردی. ممنونم ازت بابت دعاهای خیرت. ان شاءالله که یه روز بازم همدیگه رو ببینیم. برات آروزی عاقبت بخیری و موفقیت دارم. سلام ما رو به مادرت و خانواده مهربونت برسون.خدا مراقبت باشه عزیزدلم
جرات راه رفتن توی تاریکی رو داشته باش ...
 
× به آسمون نگاه کردم چه قدر رنگش مبهم بود 
انگار رنگی نبود 
چراغ ها بودن 
خیابون ها بودن 
همه چیز بود و منم بودم 
فقط بودم 
بدون هیچ فکری 
خالی 
بودم 
بودم و نباید از بودنم می ترسیدم 
اون من بودم! 
 
× هر آااادمی هررر آدمیی یه نقطه ضعف عجیب و مهلک داره که می تونه کله پاش کنه. 
منم همینطور! 
سلام
بعد از یک سال برگشتم.
باید ازین به بعد برای یک نفر نامه بنویسم.
تنها راه ارتباط من با اون، همینجاست. فعلا از م دوره. نمیدونم چه زمانی برمیگرده و میخونه. ترس به دلم افتاده...
سلام. به خود خودت سلام
با اینکه دلتنگت هستم اما هراس دارم از دیدنت. لطفا منو ببخش...
یادت میاد پارسال تابستون تو دومین خونه مستاجریمون، چند هفته درگیر بودم تا اسم مناسب پیدا کنم برای اینجا؟
شروع کردن سخته. بهرام پور میگه اینا درد کامل گراییه. کامل گراییه خاک برسر
گرفتار
#ارسالی_از_همراهان
باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام
باز هم زائرتان نیستم از دور سلام
با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام
به سلیمان برسد از طرف مور سلام
کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها
باز از دوریت افتاده به کارم گره ها
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
هر که می‌خواهد که قوی‌ترین مردم باشد بر خدا توکّل نماید.
امام موسی کاظم.ع‌.
مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است
خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است
به تو ای باد صبا می دهمت پیغامی
این پیامی است که از دوست به یار آمده است
شاد باشید در این عید و در این سال جدید
آرزویی است که از دوست به یار آمده است
سال نو بر شما بزرگوار و خانواده محترمتان تبریک و تهنیت باد انشالله سالی سرشار از سلامتی و بهروزی و موفقیت در پیش داشته باشید.
ارادتمند داود سه یک کار
خدایا ...
تو همون کسی هستی که این ماه رو بر تمام ماه ها برتری دادی . و از بین تمام امت ها ما رو انتخاب کردی که از این سفره ی پر برکت بهرمند بشیم . این ماه خیلی برای ما سنگ تمام گذاشت . پر بود از خیر و برکتی که تو ای خدا توش قرار داده بودی ... و حالا ... ما باید باهش وداع کنیم . وداعی سخت . سخته خدایا این وداع ...
نمی تونیم ازش خداحافظی کنیم ، پس بذار دوباره بهش سلام کنیم ...
سلام ای ماهِ عزیز ، سلام ای بهترین دوست ، سلام به تویی که در کنارت بودن دلمو نرم کرد و گ
می دونم که قبلا از زهرا نوشتم 
و از اینکه حس می کنم سرنوشتم مثل اون خواهد بود 
یهو یاد برادرشوهر محبوبه افتادم 
که محبوبه برام در نظرگرفت 
من موافقت کردم 
با مامان تو دعوا بودم! مثل همیشه
زنگ زدن 
مامان بردلشت 
پسره ۲۸ ساله مطلقه و مکانیک بود 
مامانم گفت به دختر ما نمیخوره چون کوچیکتره 
و قطع کرد 
فکر می کنم ۳۰ ساله بودم اون موقع 
محبوبه مودبانه ناراحت شد 
بعدها مادربزرگ بستری شد 
مامان کنارش بود 
محبوبه شیفت بود 
نرفته بود پیش مامان 
ماما
سلام
برای یک شب اومدم خوابگاه.هوای اینجا بر خلاف شهر خودم خیلی خوبه.لاقل شب های خنکی داره.اینجا کسی رو نمیشناسم دیگه و از کسایی که هم میشناسم دوری میکنم.
دیشب کم خوابیدم و از صبح زود بیدار شدم تو راه بودم و بعد هم کلی راه رفتن و راه رفتن.زینب رو بعد یک ماه دیدم و حرف زدیم از همه چیز و بیشتر از اینده...حرص خوردیم که امسال تنها میره تهران و من هم نیستم باهاش که با هم همه جا رو بگردیم...
صبح که میخواستم راه بیفتم دلم راضی نبود...پر از حس بد بودم بابت این
برحریم کربلا کاشانه ایمان سلام/بر حسین وزینب ومجموعه یاران سلام/سرزمینی که سراسرعشق معنامیکند/مسلم وهانی نخستین گوهراحسان سلام/برحبیب وحرو عابس بربریروشاکری/جمله اصحاب مولادردلش طوفان سلام/نوجوان مجتبی و یاوران برعلی/اصغرشش ماهه اوتشنه دوران سلام/شدجوان کربلایی شبه پیغمبر بود/برعلی اکبرش درپهنه میدان سلام/درکنار علقمه عباس غوغاکرده است/بر علمدارحسینی حامی قرآن سلام/ناظربرقتلگاهش زینب وسجادبود/درحریم شاه دین برحضرت جانان سلام/سخت ش
حکمت قرار گرفتن ولادت شاه کرم 
در نیمه رمضان کریم

سلام بر مولود نیمه رمضان 
سلام بر نماد کرامت و بخشش در ماه کرامت و بخشش
سلام بر قرآن ناطق در ماه نزول قرآن صامت
سلام بر سبط اکبر در ماه ثقل اکبر 
سلام بر بر غریب مدینه در ماهی که با غربت آمیخته است

آقای عزیزم شب قدر نزدیک است.
شاید یکی از حکمت های قرار گرفتن ولادت شما چند روز ، پیش از اولین شب قدر این باشد که خدای آسمان و زمین برای قدر یافتن و یافتن قدر، چنگ زدن به دامن کریم تو را به عنوان راه می
بسم الله الرحمن الرحیمدر آشپزخانه مشغول آماده کردن مخلفات ناهار هستم و به این فکر میکنم که چه قدر یک سالاد شیرازی با آبلیمو و آبغوره و کمی نمک و فلفل کنار غذا چه قدر می چسبد. تخته سبزی خردکنی را روی سرویس جابه جا می کنم، گوجه دیگری از توی ظرف بر می دارم و نصف میکنم. همین طور که رویش شیار میزنم تا ریزش کنم، دارم حدس میزنم که تا چند ثانیه ی دیگر همسر وارد خانه می شوند؟ گوجه های خرد شده را توی کاسه میریزم. صدای چرخاندن کلید توی در می آید. بلند سلام م
اولین بار که شب تا صبح را گریه کرده بودم وقتی بود که برای اولین بار رتبه ی کنکورم آمده بود و من ۵ صبح بعد از اعلام نتایج خوابم برده بود و حوالی هشت صبح با چشمانی پف کرده از خواب پریده بودم. اصولا من وقتی این حجم اشک میریزم که بفهمم رویاهایم در حال ویرانیست و این حق من نیست.
مثل آن شب که فلانی در جواب محبت هایم جوری با من رفتار کرد که حقم نبود و من به قدری شبش اشک ریخته بودم که قرار صبحم برای اموزش رانندگی را تمام مدت سرم پایین بود و به چهره ی مرد آم
نیمه خردادآمد برشهیدانش سلام/آمده سوگ محرم ازبر داغ امام/انقلاب باخمینی گشت الگوی جهان/چون فضیلت رابه دنیاحضرتش کرده تمام/ازشهیدان خدایی درس عاشورابگیر/باولایت بهرخوبان میشود دنیابکام/حاصل خون شهیدان نهضت اسلامی است/ازخمینی بهر عالم آمده صدهاپیام/وارث پاک خمینی وشهیدان رهبر است/شیعه حیدرگرفته از خصال اومرام/زمزم خون شهیدان تاظهورمهدی است/ازبرای نائب اوکن دعای مستدام/
متن آهنگ حمید هیراد گفتم بمان
به تو گفته بودم ز من بگذری روم در پی عشق ویرانگری
گفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی
به تو گفته بودم که دستم بگیر کنار دلم باش و با من بمیر
گفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی
گفته بودم که آرامشم میرود نقطه امن آسایشم میرود گفتم تا بدانی
گفته بودم نرو خواهشا میشود پیش من باشی سازشم میشود
گفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی
تورا دیدمت بعد عمری سلام ببین اشک شوقی که ریزد مدام
ماندن یا نماندن به پای تو ماندم یا نماندم
آمدی
به‌نام‌حق
سلام!
در دوره راهنمایی بودم که با فضای وبلاگ و وبلاگ نویسی آشنا شدم و بعدش هم وبلاگ نویسی رو شروع کردم اما به طور جدی ادامه ندادم و امشب دوباره با وجود اینکه اکثراً با فضای وبلاگ نویسی خدافظی کردن تصمیم گرفتم که شروع کنم¡ یادداشت و روزمرگی هامو براتون مینویسم.
اینم بگم قلمم زیاد تعریفی نداره به بزرگی خودتون ببخشید، اگه اشکالی در متن بود حتما بگین که اصلاح کنم.
اگه یه روز یه دختر بچه یا پسر بچه از پنجره خونشون به شما سلام کرد، جوابشو بدید خوش حال میشه.شاید تنهاست، حوصلش سر رفته :)
جوابشو بدید ذوق میکنه.
+خواهرم میگه، خواهر زادم میره لب پنجره، به همه سلام میکنه
اقا سلاام
عمو سلاام
نی نی سلام
...
ولی کسی جوابشو نمیده ... پسر قشنگم!
تازه فهمیدم چقدر در اشتباه بودمهمیشه فکر می کردم تو یک قدم جلوتری
دیروز فهمیدم آن یک قدمی که عقب بودم مانع دیدن آغوش باز و قدم های پیوسته ات بود
الان که با هم در دریای افکار قدم میزنیم رد 9 قدم از تو را جلوتر از خود میبینم
یقین دارم آنقدر صبور نبودی تا منتظر آن یک قدم از سوی من باشی و آن را نیز خودت برداشتی*
+
شب میلاد فکر کردم فقط من دلتنگم
توی معراج به خیال اینکه تنها خواهم بود نشستم اما سرشار از خاطرات شهدا و امام رضا شد در کنار جمع کوچکی که به
دانلود مداحی سلام ای غرق نور سلام از راه دور میثم مطیعی
مداحی به تو از دور سلام با نوای میثم مطیعی برای پیاده روی اربعین
متن نوحه
سرخی هر غروب، میرم پشت بام
بغضم میشکنه، اسم توئه، روی لبام
ای باد صبا برسون به حسین، سلام منو
سلام بر حسین
ای قاصد دل برسون به حسین، پیام منو
سلام بر حسین
سلام ای غرق نور، سلام از راه دور
سلام آقای پر درد صبور
سلام ای کربلا، سلام ای نینوا
سلام ای خامس آل عبا
ای گل وفا حسین
معدن سخا حسین
می کُـشی مرا حسین
 
سرخی هر غروب
بسم‌الله...
سلام!
+
حدود یک ماهِ پیش ایمیلی از طرف بنیاد آمد.
ثبت‌نام کردم.
و واقعاً توقعی نداشتم از شرکت در برنامه‌.
یک‌شنبه ساعت ۱۰ صبح پیامک بنیاد آمد که تشریف بیاور و کارت‌ت را تحویل بگیر!
(این بار، از آن دفعاتی بود که لذت یک چیز این قدر می‌چسبید به جان‌م. کارت را با هیچ توصیه‌ و واسطه‌ای نگرفته بودم.)
+
چهارشنبه، ۱ خرداد رفتم حسینیه‌ی امام خمینی(ره).
زود رفته بودم و برای نشستن حق انتخاب نسبتاً گسترده‌ای داشتم؛ روی صندلی، کنار ستون و...
نش
تشکر رهبر انقلاب از شرکتم در انتخابات
صبح امروز 16اردیبهشت91 که روز گذشته اش درانتخابات مجلس شرکت کرده بودم و با یاد سیدالشهدا خوابیده بودم ،درخواب دیدم که من از خیابان آزادی سمت انقلاب سوار اتوبوسی شدم که رهبر انقلاب آیت الله خامنه ای راننده آن بودند و من که پشت سر دیگری وارد اتوبوس شدم و به ایشان سلام دادم وایشان درجواب فرمودند: سلام مسعود آقا ،اینگارمرا می شناختند و من درادامه عرض کردم : خسته نباشید وایشان خیلی محکم تشکر کردند. در اتوبوس ا
 
بلاخره یه فرصتی ایجاد شد تا منم وبلاگ خودمو داشته باشم
یعنی شاید بتونم بگم از 14، 15 سالگی تصمیم این کار رو داشتم و در این لحظه و ثانیه ک فقط 3 روز دیگه تا بسیت سالگیم دارم این تصمیممو عملی کردم
خب بخوام خودمو معرفی کنم زینب هستم یک عدد دانشجو معلم
عشق ادبیات بودم اما الهیات قبول شدم در هر صورت این رسالت معلمی به دوشم هستش. 
دست سرنوشت من رو ب این جایگاه کشونده و از تقدیرم راضیم 
انشاالله خدا ازم راضی باشه
 
سلام
من امسال برای سیزده بده جایی نرفتم.
کلا من آدم باحالی نیستم و اهل این جور برنامه ها نیستم. خونه موندم پای تیوی.
هوا ولی خیلی خوب شده. امیدوارم بارنگی تموم بشه و هموطنان سیل زدمون  برگردن سر خونه و زندگیشون.
کاش میتونستم براشون کاری کنم.
کاش مثل هدیه تهرانی بودم. کاش مثل نرگس کلباسی بودم. مبرفتم اونجا و فقط کمک میکردم. والی واقعا کاری از دستم ساخته نیست.
فقز تونستم رقم ناچیزی کمک مالی کنم.
خدا به همه ما کمک کنه که بیشتر به داد هم برسیم و بیش
 حضرت باقر ع فرمود بدرستیکه خدای عزوجل د ست دار.د اشکار کردن سلام. 6 حضرت صادق ع فرمود. بخبل کسی است که از سلام. کردن  بخل  کند 7 ابن قداح  گوید حضرت صادق ع فرمود هر گاه یکی از شما ها سلام کند باید بلند سلام کند  و نگوید من سلام کردم و جواب مرا ندادندزیرا شابد سلام کرده و انها نشنیده اند. جون یکی از شماهاجواب سلام گوید باید بلند جواب دهد ومسلمانی. نگوبدکه من سلام. کردم و بمن جواب ندادند سپس فرمو دعلی ع همیشه میفرمودخشم نکنید  کسی را هم  بخشم نباور
همان چند سال پیش که برف آمده بود بیخ تا بیخ تهران و فرودگاه‌ها فلج شده بودند، ما هم از آن طرف در فرودگاه استانبول گیر افتاده بودیم. در مقابل ایرانی‌هایی که دو روز بود کف فرودگاه آتاترک خوابیده بودند و فقط با قهوه‌های استارباکس شارژ می‌شدند، مایی که پروازمان کلا هفت ساعت تاخیر داشت، خوشبخت‌ترین بودیم.روی یکی از صندلی‌های فرودگاه نشسته بودم و سرم را طوری با دستانم گرفته بودم که انگار می‌خواستم از شکافتن شیارهای مغزم جلوگیری کنم. خسته بو
سلام عزیزم
خیلی از دست این دنیا دلگیرم خیلی...این چند روز لعنتی
هزاران بار از خودم بدم اومده. من تو رو تو دردسر انداخته ام.کاش پیشت
بودم کنار
تو بودم تا ازین مشکلات میومدیم بیرون. بدون که خیلی
نگرانم هر خبری شد بهم همانجا اطلاع بده.دیگه با من که حرف نمیزنی.  صدای
منم حتما خسته ات میکنه. فقط برات دعا میکنم و متوسل میشم به همون شهدا که
زندگیت روبه راه بشه. نگران نباش همه این مسائل میگذره
کمی صبر داشته باش و محکم باش.  خیلی دلنگرانتم. بدون این روز
چند روزی بود که فضای استوری اینستایم دلتنگی ام را جار میزد.‌ خودم هم به ستوه آمده بودم. امروز متوجه پیام دکتر چ ( از مولفین کتابهای درسی) در دایرکت اینستایم شدم. برایم نوشته بود: " مراقب خودتان آقای همسر و بچه ها باشید از پستهای اخیر تان بوی دلمردگی به مشام میرسد " این پیام دکتر چ چنان سیلی محکمی بر من زد که تا آن لحظه متوجه سکوت بقیه نشده بودم. شاید در اینستا کسی از ماجرای پیش آمده خبر نداشت و سکوت کرد ولی در اینجا در ماهور، من از لحظه لحظه اش نو
دیوان شمس را گذاشته بود توی دست هایم، زل زده بود به چشم هایم، با لبخند برایم از مولوی خوانده بود.سرم را انداخته بودم پایین، خواندش که تمام شده بود، لبخند هول هولکی تحویلش داده بودم، چند تا ده تومنی گذاشته بودم روی میز؛ دیوان را بغل زده بودم و پا تند کرده بودم.
تا خانه یک ریز غر زده بودم به جانم که مثلا چه می شد ؟ سرم را بلند میکردم؛ زل میزدم توی چشم هایش.لبخند میزدم.قشنگ به خواندنش گوش میدادم.من هم برایش میخواندم.حرف میزدم.تعریف و تمجید میکردم.
سلام
 
دیروز اومدم ترمینالی که سر جاده هست تا بیام خونه.
هرچی فکر کردم دیدم اگر 4 شنبه و 5 شنبه و جمعه رو بمونم خوابگاه ، باید هر وعده رو فلافل بخورم و تازه منتظر باشم که هیچ خرج دیگه ای هم به من نخوره.
خلاصه تصمیم گرفتم بیام خونه.
تقریبا یه نیم ساعتی معطل اتوبوس شدم زیر بارون. یاد ایامی افتادم که ماشین زیر پام بود و تو این شرایط از کنار مسافرا رد شده بودم و شاید فقط  تو دلم گفته بودم بنده خداها را ببین و رفته بودم.
ولی خب هر جور بود به خیر گذشت.
آره
هوالجابرسلام شهیدجابرداداشم...سلام روضه ی مجسم...چه قدردوروبرت روآدم گرفته بود...همه مشکی پوشیدنچقدرآروم خوابیده بودی...سرت رو شکستن..به پهلوت چاقوزدنتشنه کشتنت....یاصاحب الزمان...شبِ شهادتی چه دلی سوزوندی داداشاین اجرارومتوسل شده بودم به حضرت قاسم..بعید نیس چراکنارتابوتت همه روضه ایشون رو خوندن.آه فدای غیرت توقاسماذن شهادت ازمن گرفتی جان عموروموقع رفتن گرفتی،افتادی ازاسب باگونه برخاک...توروهم باصورت زدن زمین داداش جابرمچکارکردی اینطورخر
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_شصت_و_یکم
.
گوشیم ویبره رفت 
برش داشتم 14 بار تماس بی پاسخ همه اش هم یه شماره 
از ذوق نمی دونستم چی کار کنم 
محمد بود 
اون قدر دست دست کردم که قطع شد اما هنوز شماره اش رو واسه تماس انتخاب نکرده بودم که دوباره زنگ زد
جواب دادم
- حالتون خوبه؟
- سلام بله
واسه چی
- ببخشید سلام
با اون وضع رفتن شما فکر کردم اتفاقی افتاد نگران شدم 
چرا جواب تلفن رو نمی دادید
از خوشحالی تو در و دیوار بودم 
ولی لبم رو گاز میگرفتم که ضایع نشه صدام از پشت
چندین سال پیش که سرایه دار بودم یکی از همسایه‌های مرد را می‌دیدم که با دوتا عصا با زحمت زیادی  رفت و آمد می‌کرد.   خیلی دلم به حالش می‌سوخت تا اینکه یک روز دلم را زدم به دریا و در مورد فلج بودن دوتاپاهایش از او پرسیدم
ادامه مطلب
 
غروب پاییز سال 1391 بود. جلوی خانه نشسته بودم. همیشه توی مهر ماه دلم می گرفت. یاد روزهای سخت جنگ می افتادم.... اما یادم افتاد که رهبرمان به کرمانشاه آمده. خوشحال شدم. تلویزیون را روشن کردم و رو به روی تلویزیون نشستم. با خوشحالی به تلویزیون خیره شدم. رهبرم توی ماشینی سفید نشسته بود و مردم دور تا دورش حلقه زدنده بودند. ماشین نمی توانست از میان جمعیت عبور کند. مردم مثل پروانه بال بال می زدند. به سهیلا گفتم: «روله، بیا فیلم ورود رهبر را به کرمانشاه نشا
سلام سلاممن اوووومدم دوباره‌ اما اینبار با یه عالمه حال خوووب
اغلب اینجا از ناراحتیام و دغدغه هام مینوشتم 
ولی امشب اومدن از حال خوبم بعد از مدتها بنویسم
من خیلی خوبم 
این مدت خیلی طولانی درگیر غول بزرگ ایده آل گرایی شده بودم که داشت نابودم می‌کرد و اگر استادم نبود و به دادم نمی‌رسید معلوم نبود تا کی و کجا این حال بد رو با خودم میبردم
خداروشکر واقعآ 
این مدت خیلی خیلی کم میام بیان بیشتر اینستام و مینویسم
بچه‌هایی که دوست دارن کامنت خصوصی
ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
و روز مادر بر تمام مادران سرزمینم مبارک!

من بودم ومادرم
با چادری که منو به پشتش می بست و
 عطر شونه های داغ و مرطوبش

من بودم و مادرم
ودست های زبر و پینه بسته ش
وفرغون پر ازعلوفه ی نرم که
باهر قدم مادرم از مسافت های دور
تارسیدن به خونه تابم میداد
من بودم ومادرم
وصدای
مهربونش که می پرسید:
" خسته که نشدی دخترم؟"
حدود 2 ساعت درباره‌ی این حرف زده بودیم که «تو با من حرف نمی‌زنی و بهم اهمیت نمی‌دی! فقط دنبال لاس زدنی و من این مدل رابطه رو نمی‌خوام!» گفته بودم که بالاخره بعد از 4 سال تنها شدیم؛ بعد از 20 ثانیه روی تخت بودن از من خواست که تاپم را دربیاورم! واقعا اگر جای او بودم در خیابان پشت بوته‌ها قایم می‌شدم، نه اینکه لبخند بزنم و به نشانه‌ی سلام سرم را تکان بدهم! البته ماجرا به همینجا ختم نمی‌شود و بعد از عوض کردن عکس پروفایلم در تلگرم، دوباره پیام د
 
توی غم شناور بودم که صدای گارمون و کسی که سلطان قلبها ست را می خواند رو شنفتم. بدو کمی پول برداشتم تا دیر نشده برسونم دست کسایی که تو این روزای قرنطینه شَنُفتنی به آدمها هدیه میدن .
پول رو که بهشون دادم و براشون آرزو شادی کردم برگشتم خونه 
یکهو یه صدا بلند با گارمون پشت درمون خوند سلام بر عشق
سلام بر عشق
سلام بر عشق
سلام ای عشق ...
 
 
 
 
 
۱.مگر نخواندیم سلام هی حتی مطلع الفجر
این شب سلام است تا طلوع فجر
پس بیا «لیلةالسلام» بخوانیمش.
شب سلام سلام خدا به انسانها و سلام فرشتگان به انسانها و سلام انسانها به انسانها
خوش به حال آنانکه به حقیقت سلام رسیدند و خود مجسمه ی سلام شدند.
۲. دومین شب قدر گذشت .دیشب مفاتیح را نگاه میکردم دو نکته ی مهم نوشته بود:
اینکه پرسیدند برای ما معلوم کنید شب ۲۱ یا ۲۳ کدوم شب قدره ؟ در جواب حدیث داره که: «اینکه دوشب رو مناجات کنی برای حاجاتت کار سختی نیست.»
** این مطالب مربوط به اسفند 97 هست ولی اون موقع نتونستم بیام بنویسم. الان می نویسم (4فروردین 98)
ثبت نام اردو جهادی به روز آخر رسید.من فرم رو پر کرده بودم. ولی به مسئول فرهنگی این اردو (مهدی رمضا...) گفته بودم احتمال نیومدنم زیاده دلیلش هم بهش گفته بودم.
یادمه که دو سه باز از اول اسفند پدر و مادر ازم پرسیدن کی میای خوبه برا عید؟! منم می گفتم معلوم نیست! و سعی می کردم کم کم مقدمه چینی کنم!
واسه اربعین 97 هم یادمه همین کارو کردم. روز آخر ثبت نام به بابام سر
سلام یوکا؛
لباس سفیدم را یادت هست؟ همان‌که دامن بلندی داشت. آن را پوشیده بودم. پاهایم را بین چمن‌های وحشی بی حصار رها کرده بودم و می‌دویدم. دستانم را باز کرده بودم؛ باز. مثل پرنده‌ها. من پرنده بودم. موهایم بلند بود و در آغوش آسمان خود رها...
من، بار دیگر من بودم. آزاد،زیباو آرام.
بگذار این رویا همینجا متوقف شود. 
زندگی هنوز ادامه دارد.
 
یابلوی تو؛
جمعه بود،بی هوا رفته بودم قبرستان...
مثل همیشه نسیمی آرامش بخش را روی صورتم حس می کردم
به رسم همیشه مکث کردم،چشمهایم را بستم و با صدایی که خودم بشنوم گفتم سلام زنده های بیدار،از آن دنیا چه خبر؟
و بعد آرام آرام در میان قبرها قدم زنان میرفتم
همیشه خودم را میهمانی تصور می کنم که میزبان مشتاق دیدارش است..پس به سراغ خیلی ها میروم،و برای بعضی ها از دور دست تکان میدهم و فاتحه می‌فرستم...
همیشه طوری می بینمشان که گویی روی سنگهای قبرشان منتظرم نشسته ان
یک روزی یک نفر که عزیز هم بود، برایم از تعامل حرف زد و اینکه بخواهی نخواهی توی تعامل با آدم های دیگر یک چیزی دستت را میگیردنه لزوما این که حرف گهر باری بشنویهمیشه اینطور نمیشوداما مثلا عکس العمل ها هم خودش کلی حرف برای گفتن داردیا حتی حرف های نا درست شاید حتی خیلی نا درست(کسی چه میداند شاید هم درست)یک روز دیگر یک نفر که خیلی عزیز بود پیشنهاد داد امتحانش کنمفعلا تصمیم به تعامل گرفتممدت دار نیست و از این تصمیم های در لحظه در آمدههر لحظه ممکن است
همه با دوستانشان آمده بودند. فقط من بودم که تنها بود. دور هم می‌گفتند و می‌خندیدند. قطار ایستاد. رفتیم سرویس بهداشتی. خواستم بروم تا چیزی بخرم و بخورم. قطار رفت. چهره‌های غریبه و آشنا می‌دیدم. مردی از روبه‌رو، رنگ موهایش تیره بود و از پشت، روشن. با هر زحمتی که بود خودم را به قطار رساندم. آمدم سوار شوم که قطار رفت. باز هم جا ماندم. توی خواب هم از زندگی جا می‌مانم.
 
 
پ.ن: داشتم ظرف می‌شستم و به شرایط فعلی فکر می‌کردم. دیدم که ضربان قلبم رفته با
الان که دارم این مطلب را مینویسم در هفته ای قرار دارم که ترم یک را گذرانده ام و دارم وارد ترم بعد میشوم.
برای منی که تنها جامعه ای که در آن مشارکت کرده بودم
مدرسه بود یا با اندکی چشم پوشی مسجد ،
ورود به جامعه چیز هیجان انگیزی بود.
وبرای من جامعه مساوی شد با جامعه ؛
جامعه به معنای دانشگاه را می گویم.
#جامعة الامام الصادق را می گویم.
کاملا یکهویی شد
که من 
که خودم را برای معلم شدن آماده کرده بودم
در رشته الهیات دانشگاه قبول شدم
از آن روز بگذریم که آ
سلام 
چون پست قبلی بنظر یکم ناراحت بودم بگم در حالی نوشتمش که از دیدن طلوع خورشید برگشته بودم ریلکس ریلکس بودم و مدیتیشن کرده بودم. صرفا ناراحتیم به صورت دلسوزانه بود. من قبلا هم گفتم اعتقاد دارم اگه کل جامعه برن خل بازی در بیارن و دنبال چیزای عجیب غریب برن جامعه دچار آشوب میشه. و همیشه یه سری افرا لازمن که پافشاری روی اصول بکنن.
به هر حال
در ادامه ی اون پستی که به بچه مردم چیز میز داده بودم خوزده بود نابود شده بود:
دوباره داستان همیشگی. ساعت ۲
تمامِ راه
فکر اتصال اندیشه ی آب به آینه بودم.
صحبتِ تو
نشناختنِ سر از پا بود،
من فکرِ فردای هنوز نیامده بودم!
قرار بود لباس های زمستانی ام
دست های تو باشند؛
باران زد و باد ریخت بر سرم خاکِ حنجره ها را،
قرار عاشقانه ی آب و آینه را،
من بهم زده بودم!چقدر به سنگ ها اعتماد هست؟
آیا هست؟!
کِنار هم، من هفت - سنگ را چیده بودم!
 
/.///-/
 
سلام. مدت طولانیی هستش که هرکار میکردم واردپنل وبلاگ دستان خالی شم با پیغام رمز وارد شده غلط است، روبه رومیشدم
و متاسفانه هرچی بازیابی رمز روهم میزدم واز طریق ایمیلم  تست کردم و رمز جدید زدم بازم با همین پیغام روبه روشدم
و متأسفانه تر هرچی پیگیری کردم در بیان و از دوستان کمک گرفتم بی نتیجه موند..
شکر خدا زمانی که درخواست نویسنده داده بودم برای دستان خالی ویکی دو نفر از دوستان نویسنده شدن..به کمک همونا تونستم با نام کاربری وبلاگ دیگم برگردم.
۱. در ذخایر تلگرامم متنی پیدا کرده بودم که چند وقت قبل نوشته بودم و در آن اعتراف کرده بودم که حسودم. مشخصا فردی و داستانی را ذکر کرده بودم و حسادتم به آنها را با جزییات برای خودم شرح داده بودم. نتیجه‌ی خاصی در بر نداشت جز اینکه دیگر خودم را پیش خودم سانسور نمی‌کردم. و حداقل حسادت را به عنوان بخشی از رذالت خودم پذیرفته بودم. این برای من گام کوچک و موثری بود تا از آن هیئت قدسی دور از خطا که برای خودم متصور بودم کمی دور شوم. 
۲. من انسان ناتوانی هست
ساعتی که به دست بسته بودم خوابیده بود . . .
انگار برای خوابیدن ساعت گذاشته بود . . .
باران کم کم داشت شدت میگرفت
چند قدمی رفتم و ایستادمانگار چیزی توجهم را جلب کرده بودبه کارهای خودم خیره شده بودمانگار روحَم از جسم ، جدا شده بود و به تماشای اون نشسته بودخیره به چیزی نگاه میکردمرد نگاه رو که دنبال کردم به یکی از هزار خاطره ،رقم خورده، دونفره رسیدم . . .
صدایی توی سرم زمزمه میکرد . . .
لایمکن الفرار . . .
دقیقا مثل صدای ضبط ماشینی که همین اطراف بود . . .
کج
شاید کلاس چهارم بودم که از یکی از پسرهای فامیل خوشم می آمد آن هم به خاطر این که فکر میکردم آدم حتما باید از یکی خوشش بیاید و یکی را داشته باشد که دوست داشته باشد در آینده با او ازدواج کند و تنها پسری ک در دسترس بود و سنش هم به من می آمد او بود.
دوران راهنمایی اکثر بچه های کلاسمان عاشق یک نفر بودند و من هم با ذوق اسم او را به همه میگفتند.هر چند خودش نمیدانست .
یادم هست اول دبیرستان که بودم با لاک غلط گیر اول اسمش را روی نیمکتم نوشته بودم.اوجش همان او
سلام سلام.الوعده وفاااااا
من امروز برای ناهار اردور جگر و برای پیش غذا هم برانی خیار درست کرده بودم.
برانی خیار فووووووق العاده خوشمزه بود.طعم خامه‌ای و سبکی داشت و همه پسند کردن.
اردور جگر هم بد نبود اما باید تو دستورش یه سری تغییرات بدم!
خدا رو چه دیدی! شاید به روزی منم یه کتاب آشپزی مخصوص خودم نوشتم
بچه‌ها،لطفا اینستاگرام منو فالو کنین.(afra_midas)
حتما هم دایرکت بدین و بگین که از این بلاگ اومدین.براتون سورپرایز دارم
راستی،عکس غذاها و دسرهایی
سلام!
آرام آرام گام برمی داشت. میان کوچه آمده بود. رهگذران کوچک و بزرگ از کنارش می گذشتند. زیبا و مهربان، به رهگذران نگاه می کرد. لب هایش می شکفت. صدای جذاب و نرمش در کوچه می پیچید: «سلام علیکُم».
بوی خوش سلامش مثل نسیم بهار، دل ها را نوازش می داد.
اسم دوست
ادامه مطلب
سلام رفیق عزیزکارگر جان! در حق تو بسیار ظلم شد و باعث و بانی خیلی از آنها من بودم. اما به واقع قصد ظلم رساندن نداشتم. تو در موقعیتی قرار گرفتی که بدون سپر بودی و این از بی تجربگی و ایراد من بود که تو را در این موقعیت قرار دادم.حلال کن
آدمیزاد چه حرف‌های مفتی که نمی‌زند‌. همین خود من توی چند پست قبل توی عصبانیت چه خزعبلاتی که ننوشتم. موقع بستن کوله‌ام حتی از فکر رفتن هم بغضم گرفته بود‌. ولی خب تا ترمینال جلوی خودم را گرفتم. استرس سر وقت رسیدن را هم داشتم. تا خود شنبه بلیط برای تهران نبود و خلاصه برای ساری بلیط خریدیم و قرار شد که از آنجا بروم به رشت. رفت برایم دستمال‌کاغذی بخرد و من هم بغضم را جمع و جور کردم. به رفتن که فکر می‌کردم اشک‌هایم می‌ریخت. دست من نبود. این بار من

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها